، تا این لحظه: 10 سال و 10 ماه و 22 روز سن داره

یدونه دختر مامان وبابا

40 روز گذشت

سلام دختر قشنگم بلاخره شما دنیا اومدی و من این روزا با بغل کردنت و بوییدنت آرامش میگیرم خدایا شکرت به خاطر هدیه ی قشنگ و سالمی که بهم دادی. عزیزم خیلی وقته نتونستم بیام وبلاگت رو به روز کنم چون دامغان بودیم و تازه اومدیم امروز شما 40 روزت شده و روزبهروز داری بزرگ تر میشی الان 4500 وزن داری عزیزم خداروشکر دختر خوبی هستی و اصلا اذیت نمیکنی فقط شبا یکم دیر میخوابی مثلا ساعت 3 یا 4 صبح میخوابی اما مامانی بیدار میمونه و بغلت میکنه. ما تازه 3 روزه که از دامغان اومدیم .مامان جون اینا خیلی براشون سخت بود ازت دل بکنن آخه خیلی بهت عادت کرده بودن .دایی ابوالفضل وقتی اومدیم کلی گریه کرده بوده و میگفته دلش برات تنگ شده .خدااااااااااااااااااااااا...
3 مرداد 1392

خوش اومدی دخترم

سلام دخترم بلاخره شما توی تاریخ ٢٣ خرداد ١٣٩٢ روز ٥شنبه  ساعت ٩:٣٠صبح در بیمارستان سینا مشهد توسط خانم دکتر مرضیه مهاجری قدم به دنیا گذاشتی و زندگی مارو هزاران برابر شیرین کردی. وزنت هنگام تولد ٣٤٥٠ دور سر ٣٦ قد ٥١ این عکس لحظه تولدت  ١ روزگی ٤روزگی ٥روزگی ...
3 مرداد 1392

6 هفته گذشت

عزیزم دخترم ٦ هفته از بودنت کنارمون میگذره و تو داری آروم آروم بزرگ میشی .خدارو شکر میکنم به خاطر وجودت کنارمون .٦ هفته میگذره و من هنوز توی ناباوری هستم از اینکه فرشته ی کوچولویی چون تو دارم مامانی وقتی میخوابی اینقدر قشنگ و معصوم میشی که دوست دارم ساعت ها بشینم و نگات کنم وقتی تو خواب میخندی من دلم برات ضعف میزنه وقتی هم تو خواب میخوای گریه کنی همش فکر میکنم که داری خواب بد میبینی و منم میخوام گریه کنم . تازگی ها وقتی نازت میکنیم شکلت درمیاری و لبات رو جلو میاری انگاری میخوای توهم یه چیزی بگی گاهی هم حالت خنده میگیری عزیزم .وقتی این کارا رو میکنی میخوام  بخورمت از بس شیرینی خداروشکر دختر خوبی هستی و اذیت زیادی نداری تازه اگرهم د...
3 مرداد 1392
1